۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

نوروز...........


سياهي رخت خود را بست
سبزه در آئينه خود را ديد
ماهي قرمز لبش را بر لب سيب گلاب انداخت
سيب غلطان چرخ زد در آب
مست از آن بوسه
گونه هايش سرخ شد از خجلت و از شرم
دست كودك رفت سويش
توپها آماده شليك
ماهي قرمز به سوي قبله شد مايل
عقربه از خط پايان هم گذشت
ماچ و بوسه
بوي عيديهاي نو
سيب دندان خورده تنها بود اما
هيچ كس يك سيب زخمي را نديد
ماهي اما تا ابد لبهاي سرخش غنچه بود.
فروردين 89