۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

دست مالِ كاغذي

در پاسخ به شعر زيباي "موجود معلق "
باز هم "دست مال كاغذي"
كه مي دهي به چشمهاي من
تا كه تر شود
زبغض هاي قطره قطره روي گونه ام
سپيديش
***
باز بوي ياس وا شده ز كاغذي
كه مي رسد ز راه دور
تا برد زياد من
برده بودنم
و حرف هاي بي اساس
آن رئيس
و آن مدير
و دست خواهش سهامدار
كه گشنه است هنوز
***
مي كنم به احترام سر به زير
براي برده اي
كه فارق است از رئيس
و افتخار مي كند به برده بودنش
باز مي كشي به رخ دلت
براي اين دلم
با نوشته اي كه مي كني جدا ز خود
و مي زني به چشمهاي من
كه مي شود كبود زير چشم من
و مي چكد از آن بغض هاي من به روي "دست مال كاغذي"
چو يك بهانه اي
كه مي دهم به دست تو
تا دهي به دست من
"دست مال كاغذي"
كه تر شودز بغض هاي قطره قطره روي گونه ام...

۱ نظر:

میچیکو گفت...

من عاشق این شعرت هستم!!!
همین این، هم اون شعر برده ام هنوز.خیلی دوستشون دارم.